قطرات اشک رو گونه های سردم
اگه پایین میومد گریه میکردم
من دل شکسته و تنها و خسته
چرا غم تو قلب من یه عمر نشسته
توی پاییز پر از درد و جدایی
دل من بخون نشست خدا کجایی
لحظه های پر طپش میان و میرن
سراغی از من و قلبم نمیگیرن
این همون دردیه که منو شکسته
درای این قفسم همیشه بسته
نیمه جون و بی رمق یه جا میشینم
خط پایان رو دارم خودم میبینم