***
ای که میبینی رود چون سوی گور
آن جنازه کز مقابل کرد عبور
هم بدان روزی به تو نوبت رسد
مرغ جان از جسم تو آخر رهد
چون اجل آید به سویت چاره نیست
آن زمان دستت از این دنیا تهیست
حال که دستت می رسد کاری بکن
دست افتاده بگیر یاری بکن
چون به پایان می رسد این روزگار
مرگ چو آید می رسد پایان کار
گر تو گوشت میشنید فریاد او
بانگ ناله و افغان و بیداد او
چونکه فریاد می زند ای مردمان
سوی من آئید شما هم بی گمان
هر چه مال اندوختم برباد شد
هر که وارث بود همو هم شاد شد
چند گرد خواهی کرد از دینار و مال
چند باشی عاشق جاه و جلال
چند گویی خواهم از هر نوع زیاد
می برد هر چیز را یک لحظه باد
چند سازی خانه ها چون قصر شاه
هم بسوزی گر کشد مظلوم آه
چند خوردی مال مردم بی حساب
نقشه هایت میشود ناگه بر آب